.: منــو این دریـا :.

...ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

.: منــو این دریـا :.

...ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

و این سید

سید یکی از آن کاربر هایی هست که شخصیت کاملا نظامی مطیع و جالبی دارد همه روز را با او مجبورا سر میکنم کم کم برایتان بازگو میکنم ...

93/11/5

پایه بالا

امروز من در 14 ماهگی خدمت به سر می برم ، در همان پلیس راه جنوب خوب میگذرد خدا را شکر گاهی وقت ها هم به شدت تکراری امروز من با خیلی ها خداحافظی کردم و تسویه خیلی از سربازان را دیدم میخواهم یادی ازشان کنم چون شاید سال های دور اسم شان از ذهنم بیروم برود:

حاجی خوش نظر که امشب میخواهم شیرینی همان تسویه را بگیرم ببرم برای بچه ها

سالمی زاده که خیلی با هم دونگ شده بودیم

حاجی رستگار

ارزه

بیدرانی با آن بیلم بیلم کردم

کارگر با آن سادگی اش

تنها با آن اخلاق دوست داشتنی اش

آن رضایی با صداقت زیبایش

همه میگذرندو میروند مثل برق...

عمر من هم همچنان میگذرد

این دوره  خیلی سخت ، اما زود گذشت

یادش بخیر گمرک

این متن خیلی جالب بود اخیرا ممد طالبی تو گروه گذاشته بود : صرفا جهت یادگاری

سلام علیکم


این متن را آذر 91 نوشته ام طوری تغییرش داده ام که فکر کنید امروز نوشته ام. حرف دل است!

یک زمانی صدا و سیما سریالی پخش می کرد به نام "راستش را بگو"

از دوستان ما بعضی بودند که به آرایش خانم هایش گیر می دادند و باقی اش را نمی دیدند. برخی هم که کمی نگاه شاید عمیق تری داشتند این را می گفتند که ایده ی ارائه شده توسط این سریال، آیا به درد جامعه ما می خورد یا نه؟

خلاصه در هر مجموعه دانشجویی که آن روزها وارد می شدی بحثی از این مجموعه باز شده بود و یا می شد.

بنده ولی نگاهم جور دیگری بوده و هست. به رغم خیلی از مسائل این فیلم را کامل نتوانستم ببینم؛ هر چند پیگیر هم بودم! ولی سیر کلی داستان را فهمیدم و هم قبل از اینها آن را درک کرده بودم!!! آن روزها که در حقیقت مصادف بود با روزهای جدایی گروه همدلان در سریال بیشتر از آن که به سریال نگاه کنم و به آدم ها و آرایششان! یا به روشی که برای اصلاح جامعه پیش گرفته بودند، بیشتر نگاهم به گروهی بود که به خیال خود هدف والایی را در پیش گرفته بودند و از آنجا که خود را به تعبیر شهید بهشتی مؤذن جامعه می پنداشتند برخود تکلیف می دیدند که در جهت تعالی جامعه گام بردارند.

همچین بد هم نگاه نکرده بودم ها! نه؟!

جالب می شود وقتی به سرانجام کار فکر می کنیم. هرچند در پی سرانجام نیستم و بلکه درپی تکلیفم ولی همیشه نیم نگاهی به سرانجام هم سعی می کنم داشته باشم!

این فکرها وقتی شدت گرفت که همان زمان ها سری به دفتر مجله راه وحید جلیلی درست بالای پژوهشکده و آن طرف خیابان نصرت زدم و با او صحبت کردم. نگاه بکر آقا وحید به آینده ای از گروهمان که هر کدام به گوشه ای خزیده ایم، یا مسئول شدیم یا معتاد شدیم! یا ضد نظام و عقاید قبلی خودمان!

هرچند این نگاه هم در پی آینده ایست که از هشت سال دفاع مقدسمان به جا مانده!
دفاع مقدسی که پدرانمان، برادرانمان، فرزندانمان و به طور کلی عزیزانمان را در آن فدا کردیم. جهاد مقدسی که داعیه دار ادامه آن در جبهه های دیگر حق علیه باطل هستیم.

بله! آقا وحید جلیلی ما، بدون حتی کوچکترین فشاری به ذهن خود پیشنهادی داد که بیش از آن که به آن پرداخته شود باید بدان فکر شود!

فکر شود و فکر کنیم که فردا کجای ماجرا هستیم؟!


همان معتادیم که روزگار کله مان کرده؟! پیش همه ذلیل است و برای خانواده اش ننگ! می رود به همسایه به خاطر 20 هزار تومان دستی چنان التماس می کند که بدبخت از اینکه واقعا ندارد که بدهد آب شود!!!

یا همان سرمایه داریم که به هر چه اعتقاد داشته پشت کرده و با قیمت دلار ضربان قلبش بالا و پایین می رود؟! حتی خدای روزی رسان را هم به یاد نمی آورد. بیچاره تقصیری ندارد هر که با تکیه بر خدایش آرامش می یابد! وقتی خدایش بالا و پایین می رود چه کند؟!

یا همان وکیلی که به خاطر بهای رهن مسکن، مجلس را روی سرش می گذارد؟! خوب بنده خدا چه کند؟ تازه آنهایشان هم که خانه دارند از اول که نداشته اند! وام خرید منزل گرفته اند و بهای اجاره و رهن را می گیرند و اقساط خانه
n متری شان را می دهند. به موقعش هم که شود لابی می کنند و گیری به این و آن می دهند و ملت را هم به حساب نمی آورند!

یا فرماندهانی که آینده مان را با گذشته مان مقایسه می کنند و تکفیر می شوند؟!

یا همانی که به امروزمان پایبند است و از فردایمان دل زده؟!

یا همانی که امروزمان را هم تکفیر خواهد کرد؟!

یا همانی که دم از روحیه بسیجی می زند و حرف از بیزینس پلن؟!

یا همانی که بخشی از بیت المال را می دهند دستشان و آن ها هم به پاس قدردانی، همه آن را چپاول می کنند؟!

یا همانی که قرارداد ترکمانچای امضا می کنند؟!

یا همانی که پولشان را می گیرند و بقیه را می فروشند؟!

یا همانی که در نهایت معامله خواهند کرد؟!

چند درصد احتمال می دهید همانی باشیم که پایبند خواهند ماند و منحرف نخواهند شد؟ و همچون رهبرمان می گویید:

اگر به گذشته برگردیم، باز همان مسیر را خواهیم آمد!

خدا را شاهد می گیرم که بیش از همه از حال خودم ترسانم!

اگر کفر نگویم، خسر الدنیا که هستیم، می ترسم از آن روزی که خسر الآخرة هم بشویم!

می ترسم آن دنیا وقتی به سوی دوزخ خداوندی رهسپارم می کنند حسرت روزهایی را بخورم که از محمدحسن دریغ کردم!

هر چند وقتی بیشتر فکر می کنم با خود می گویم تو که چیزی بلد نیستی، امکانی هم برای خیلی مسائل نخواهی یافت! پس خیالت آسوده باشد! ولی نمی توانم نهراسم از این که زمانی ممکن است در دام غفلت گرفتار شوم.

کم از این چیزها نشنیده ام و ندیده ام که بخواهم سر سری بگیرم.
خدا کمک کند بارش را به سرمنزل مقصود برسانیم.

امام خمینی رحمة الله علیه می فرمود:

ما تجربه کردیم در این دو سه سال که آن وقت که توجه به خدای تبارک و تعالی مجتمعاً نداشته ایم، ولو یکی یکی هم داشتیم، نتوانستیم کاری انجام بدهیم.
(صحیفه امام؛ ج 14، ص 154)


پس به دوستان می گویم که خدا را از یاد نبرید که هرچه هست از اوست.
یا علی