.: منــو این دریـا :.

...ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

.: منــو این دریـا :.

...ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

شب آخر مرخصی

امروز آخرین روز از اولین مرخصی استحقاقی من بود ، این۱۹ روز خیلی زود گذشت آنقدرنفهمیدم چطور چه بودوچه شدبه شیراز رفتمانجا با دیدن عمو قاسم و خانوادشان خوب بود گشتن در شیرازهم خوب بود. 

از دوستانم کمی برایتان بگویم حسن که منتقل شد به همینجا و خدمتت خوبی دارد شیرینی خواستگاری حامد ر ا هم خوردیم یادم هست که آن روز من خیلی مجرد متاهل میکردم و به زنذلیلبودن عقیل خیلی ایراد میگرفتم پیمان هم که در ان مجلس خیلی ساکت بود ما فکر میکردیم ژست ارشد خواندن است نگو که کار دستخوش داده دو سه روز پیش که شیراز بودم فهمیدم دست پیش گرفته بود که پس نیافتد شیرینی خواستگاری پیش از موعد داده بود که مشکل به فاز پنهان کاری مثل عقیل وارد نشود اما  هنوز مطلع نشده ام که ان دختر خوشبخت کیست  ن .ذ هم سر و گوشش  میجنبد و کسی را زیر نظرگرفته ، از این جماعت من ماندم وحسن و فرزاد.

خیلی دلم گرفته بین خودمان بماند زیاد مایل نیستم بروم کاش همینجاخدمت میکردم کاش کسی پیدا  میشد برای انتقالی 

به روی خانواده ام نیاورده ام ولی خدمت خوبی ندارم شاید هم ناشکر شده ام خودت کهمی دانیاین روز ها چه خبر است. تنبل شده ام به زندگی سخت نگاه میکنم یا شاید هم بد، بگذریم ...